اسطوره

جمعه 11 دی 11 شب

اسطوره

وایساد جلوی من و همه چیز رو شکست. تو چشمای  من صاف نگاه کرد و همه چیز زندگی من رو خورد کرد. با این که تو زندگی من آدم بزرگی هست ولی حق نداشت. حق نداشت همه چیز رو زیر سؤال ببره. حق نداشت با بی رحمی همه چیز رو به چالش بکشه.

همه چیز رو خورد کنه. همه رو...حتی اگه مهم ترین آدم زندگی من آن قدر هم آدم شکستنی ای بود اون حق نداشت. نباید این جوری می کوبوندش زمین که هزار تکّه بشه، نه ده هزار تکّه. چه جوری به خودش اجازه داد بزرگ ترین و مهم ترین آدم زندگی منو اون جوری نقد کنه؟ اون جوری ضعیف نشونش بده و اون جوری اونو بکشه پایین؟ چه جوری بقیه را نسبت به اون آن قدر قوی تر نشان بده و الگوی همهی زندگی منو اون قدر ضعیف؟ واقعاٌ حق داشت؟

وایساد رو به روی من و بهم گفت:"باید الگوتو عوض کنی." وایساد رو به روی من و بهم گفت:"باید یه بزرگ ترشو انتخاب کنی." "این کوچیکه" "این ضعیفه" "این می شکنه" "این..." "اید بد ترین الگویی بود که می تونستی انتخاب کنی."

نشست کنار من و برای من دنبال الگو گشت؛ دنبال یه نفر که بتونه اسطوره ی بزرگی برای من باشه. فکر کرد و فکر کرد...پیشنهاد هاش به دلم نمی نشست. وایساد جلوی من و خوردش کرد. همه چیز من رو له کرد.

این مهم ترین آدم زندگی ام نفهمید که خودشو می خوام. وایساد جلوی من و خودشو خورد کرد. هزارتکّه، نه ده هزار تکّه. نفهمید که اسطوره امو اون انتخاب کردم نه...این بزرگ ترین آدم زندگی ام حق نداشت که این جوری خودشو...له کنه...حق نداشت.

نظرات 5 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 15:45 http://my-door.blogfa.com

سارا بالاخره یه وقتی می فهمه .
خودتو ناراحت نکن مادر افسرده می شی

سبای تو! شنبه 19 دی 1388 ساعت 11:38 http://saliva.blogfa.com

مرد ارام مهربان با لبخند هایی مزورانه...
لینکت کردم خل و چل!

ممنون ای صبای من تویی که فقط می فهمی من چی می گم آره همون مردی که...جرآت ندارم حتی...

فرناز یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 20:35

سارا جون سبا با س هست نه ص! ;)

یاسر سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 13:07

سلام
کاشکی میشد اسطوره بر میگشت

سارا شنبه 26 دی 1388 ساعت 11:09

بدین وسیله اصلاح می گردد:
صبا------>سبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد