املت

چه حالی می ده املت زدن با دالتون ها قبل از مدرسه تو شریعتی...

اومدو بقیه وبلاگ پری رم کپی پیست کنم دیدم چه کاریه به جان خودم اگه همین الان نرین وبلاگشو خط به خط نخونید شیرمو (وبلاگمو) حلالتون نمی کنم . آخه عشقمه 

 این جانب سارق حمایت این مطالبو از پری خودمون سرقتیدم

 

گودبای پارتی!

از سر جلسه که بیرون اومدیم کلی خوشحال و ناراحت بودیم؛ از شر درس خوندن!! راحت شده بودیم و هرچی با ملیحه بحث کردیم حاضر نشد یه هفته تعطیلمون کنه! فقط تا شنبه تعطیل شدیم

در نمازخونه رو با این خیال خوش که مثل همیشه هیشکی نیست و فقط خودمونیم با یه حرکتی تو مایه های قوم تاتار باز کردیم که چشمتون روز بد نبینه جماعتی مثل سیخ کباب رو زمین ردیف و بدتر از ما خروپف ها هوا!

مونده بودیم این چه وضعیه و امروز چرا اینجوریه که غزال گفت:

_ کوفت! مگه در طویله باز کردی؟

سارا: تا الان که فکر می کردم در نمازخونه س؛ الان نظرم عوض شد

...

جواب نداد؛ خوابش برده بود!

محل ندادیم و ما هم ولو شده بودیم که صدای گوشی سارا(یه سارای دیگه! نصف بچه های مدرسه اسمشون ساراس!) دراومد!

_ خفه کن اونو!

_ مهشیده بابا! سوال 4 و 15 و 16 رو می خواد

_ طیب بگو

_ نه من چرند نوشتم پری تو بگو

_ من خوابم

_ بیدار شو! گناه داره سر جلسه

_ بترکی! بنویس...

دوباره ولو شده بودیم که دوباره...

_ باز چی میگه؟!

_ 9 و 11 و 14 رو هم می خواد

_ بهش بگو به روح اعتقاد داره؟!

غزال: پری زود بود اینو بگی! سر امتحان عربی بچه ها اول 13 نمره رو بهم s دادن! بعد شروع کردن!

_ جدی؟ خب باشه بنویس... تمومه دیگه؟ میشه بخوابیم؟

_ حالا فعلا بخواب تا بگم بهت

چادر طیب رو شوت کردم اونور که بذارم زیر سرم که یه چیزی گفت گرومب! چادرشو ورداشتم یه گوشی ازش افتاد بیرون

_ اِ! طیب این گوشی کیه؟!

_ صبح گوشی خودمو پیدا نکردم مال خواهرم رو آوردم

_ احیانا بهش گفتی دیگه؟

_ نه دیگه، بیدار شد می بینه گوشیش نیست خودش می فهمه دیگه

در نمازخونه دوباره چارتاق باز شد...

_ رومینا؟!

_ اِ شماها اینجا چی کار می کنین؟

_ بیخیال بیا این ور ، اون ور جا نیست.

_ نه.. چیزه... می دونی من خوابم نمیاد!

_ خوابت نمیاد یا از این سوسکه می ترسی؟

_ الان که اومدم این سوسکه رو کردم تو حلقت بهت میگم کی می ترسه پری!

غزال: پری رو ولش کن! بیا بکنش تو حلق من!

_ غزال میاما!

_ باشه. تو فقط این سوسکه رو با دست بلرش دار بیار بذارش تو دهن من!

_ حالا چون انقدر اصرار می کنی فقط میندازمش روت

_ هرکاری می خوای بکن! فقط برش دار!

رومینا همچین ژست گرفته بود کنار جنازه ی این سوسک بدبخت که انگار وزنه ی 200 کیلویی بود! یه خورده نگاش کرد

_ نه خوب غزال کثیفه ها!

_ عیب نداره تو برش دار!

_  نه خب ایندفعه رو بهت رحم می کنم

_ ولی من رحم نمی کنم

پاشد رفت سوسکه رو برداره که رومینا گرخید بیرون و دیگه آفتابیش نشد!

ما هم کلی دیپرس ولو بودیم و خودمونم نمی دونیم چه مون بود که به طیب گفتم پاشیم بریم یه چیزی بخوریم که حالمون بیاد سرجاش!

هنوز از دهنم در نیومده بود که 6 نفر به خط شدن!

_ نگفتم من میخوام مهمون کنم که چتراتون وا شد!

_ اِ پس چیکار کنیم؟

_ طیب مهمون می کنه!

_ چی میگی من پول ندارم!

_ طیب چرت و پرت نگو می زنم لهت می کنما! تو پول نداری؟

_

همینجور درگیر بودیم که مهشید اومد؛ ما هم که دنبال گردنبند فوری آویزون شدیم که یالا امتحانا تموم شده باید مهمونمون کنی!

اونم خیلی مظلوم!!! گفت باشه بریم

خلاصه 6 نفری(من و طیب و سارا و اون سارا و غزال و مهشید)به خط شدیم!

داشتیم از کوچه ی مدرسه میومدیم بیرون که مهشید گفت: من هوس آیس پک کردم!

ما هم که از خدا خواسته! سارا پرید تو مدرسه که به بچه ها بگه ما با سرویس نمیایم. خلاصه راه افتنادیم همین شکلی پیاده بریم تا تجریش! از اونجایی که بچه های ما اصلا علاف نیستن!!! ما که اصلا نصف بچه های مدرسه رو تجریش ندیدیم

خلاصه رفتیم گودبای پارتی امتحانا رو گرفتیم و دیگه خواستیم برگردیم خونه که طیب گفت:

_ من می خوام برم شهر ری

_ چه خبره اونجا؟

_ کارگاه علوم فرزانگانه

_ پس، فردا خونه ی شما

_ باشه تا فردا

خلاصه من و سارا کلی خوشحال رفتیم سوار اتوبوس شدیم که بریم پارک وی، پارک وی که پیاده شدیم باید می رفتیم اونور خیابون

_ سارا باید بریم اونور

_ خب چه طور بریم؟

_ مگه خیابون به این گندگیو نمی بینی؟

_ می بینم! احمق جون این همه ماشینو نمی بینی؟

_ چرا ولی اینجا عادیه که ملت وسط خیابون پیاده روی کنن!

_ آره! نیست اینجا شانزه لیزه س!

_ راست می گی شانزه لیزه نیست! میذارتش جیب بغلش

_ چرت نگو پری!

_ جون تو! پارسال من و طیب و مهشید کاملا واسه شون جا انداختیم که خیابون جای پیاه رویه

_ من که باورم نمیشه! الان بریم این وسط همه ماشینا بوق می زنن!

_ باشه بیا ببین

خلاصه خیلی خوشحال و با آرامش هرچه تمام تر رد شدیم(عرض خیابون رو هم در نظر بگیرین) و یه ماشینم بوق نزد هیچ، تازه خودشون خیلی خوشکل واسه مون راه باز می کردن سارا فکش افتاده بود و داشت سوت می زد

خلاصه خواستیم بریم سوار اتوبوس شیم که دیدیم یه سری نرده مزاحم راهمونن!

_ پری چی کار کنیم اینو؟

_ از روشون می پریم

و خودم پریدم اونور؛ سارا هم پرید! ملت هم که رد می شدن همینجور داشتن قل می خوردن و ما هم اصلا به روی مبارکمون نیاوردیم که دقیقا یه متر اونور تر جایی که ما پریده بودیم نرده نبود 

رفتیم سوار اتوبوس شدیم، مردم یه جوری نگامون می کردن انگار تا حالا آدم ندیدن!

ما هم مونده بودیم اینا چرا اینجوری نگامون می کنن ما که کار غیر عادی ای نکرده بودیم، کرده بودیم؟!

نوشته شده در سه شنبه 29 دی1388ساعت 13:8 توسط من| آرشیو بروبچه ها |

سرقت ادبی از پری خودمون

این جانب سارق حمایت این مطالبو از پری خودمون سرقتیدم 

سلاااام!

سوژه ی داغ هنوز از تنور در نیومده

همین الان زنگ خورده(منظوز 5 دقیقه پیشه؛ داشتم نهار می خوردم)

سرکلاس ترکیبیات "وودی وود" داشت مسئله می گفت بنویسیم...

_ 6 نفر...

_ آقای ورهرام یه جوری بگین ما بتونیم بنویسیم!

_ 6 نفر...

_ آقای ورهرام یه لحظه صبر کنین

_ 6 نفر...

_ چند نفر؟

_ 6 نفر توی یک صف...

_ زیر یک سقف؟!

سارا: بچه ها دو نفری میرن زیر یک سقف نه 6 نفری!!!

طبق معمول داشتیم قل می خوردیم


پ.ن [1] تا ساعت7 کلاس داریم. به قول یکی از بچه ها شیمی داریم، مکانیک داریم، تاریخ اجتماعی داریم، برسیم خونه هم مرده داریم!!!

پ.ن [2] می خوام برم خونه ی خاله م کنگر بخورم، لنگر بندازم! یه جورایی قراره خانواده(البته بیشتر منظور مامانمه! بنده خدا بابام) رو تحریم کنم

خب دیگه

بی سوژه نمونین

و

بابای

نوشته شده در چهارشنبه 21 بهمن1388ساعت 13:15 توسط من| 5 نفر از خودمونن |

جاتون خالی دیروز به مناسبت تولد مریم رفتیم خونشون : 

-کادوهای منو  بدید 

-(من و پری:) کیک ما رو بده تا کادوتو بدیم 

-کیکی در کار نیس 

-غلط کردی همین الان می ریم لادن می خریم  

سه کله پوک تو بارون و رعد و برق هلک و هلک را افتادیم تو خیابون اون جا که رسیدیم با پری که فکر کردیم کاه دون مال خودمونه کاه که از مریمه گفتیم باید شیرینی هم بخری تو راه برگشت تعارف کنیم به ملت. 

مریم هم که رو حرف ما حرف نمی آره یه جعبه شیرینی خریدیم  

تو خیابون: 

-(من و پری:)خانوم تولدشه بفرمایید. 

-(مریم:)خانوم تولدمه بفرمایید. 

-(خانومه:)نه من رژیم دارم. 

-(ما:)به در*

-(من و پری:)آقا تولدشه بفرمایید. 

-(مریم:)آقا تولدمه بفرمایید.

-مرسی قبول باشه.

-تولدشه چی قبول باشه؟؟!!

-همون تولدش قبول باشه.

-آها !!!!

-(من و پری:)آقا تولدشه بفرمایید. 

-(مریم:)آقا تولدمه بفرمایید.

-... ... ...

-خوب الان باید بگی تولدت مبارک.

-آها خوب تولدت مبارک خانوم.

-

-(من و پری:)آقا تولدشه بفرمایید. 

-(مریم:)آقا تولدمه بفرمایید.

-مرسی ممنون دستون درد نکنه .... برسونمتون خانوما

-اهم نه ممنون شما بفرمایید ما راحتیم.

-(من و پری:)آقا تولدشه بفرمایید. 

-(مریم:)آقا تولدمه بفرمایید.

-مرسی بیا خودت بخور شیرینیو

-می ترسی زهر توش باشه؟

-نه این شیرینیو دوس ندارم.

(آره جون خودت گرخیدی)

-پس بذارید دوستون برداره

طرف کل جعبه شیرینی رو گرفت و پا رو گاز منم بدو دنبال ماشین آخرشم پسش گرفتم

برخوردای جالب دیگه ای هم بود که اونایی که باید بدونن می دونن دیگه لازم نیس شما...

*****************************************************************

دس نوشت: بله خانوم زیبا دالتون نامرد کلی حال کردیم تا دماغت بسوزه تازه از رو نرده هم پریدیم دقیقا از جایی که بغلش باز بود مردم هم کلی فش دادن همون بهتر که نیمدی 3 دالتون بات قهرن