-
خر شانس
سهشنبه 29 دی 1388 13:01
هیچ توضیحی نمی دم فقط این که یه کاغذ چسبوندم رو دیوار اتاقم بغل تخت و بقیه ی ماجرا رو از خود کاغذه می فهمید: روش نوشتم: « تاریخ نصب : جمعه فکر کنم ۲۴ دی ۸۸ ساعت ۱۰:۳۶:۳۵ (مبارزه با تنبلی شب های یک دیوانه ی وراج) شب نوشته ها: توضیحات:(برای انسان هایی که به صورت مودبانه کنج کاو خطاب می شوند)گاهی اوقات شب از خواب بیدار...
-
اجابت خواهش
سهشنبه 29 دی 1388 12:36
هورااااااااااا تموم شد ا ین امتحانای لعنتی تمووم شد خلااااااااااص همه یه دس جیغ فقط بدیش اینه که دیگه بعد از امتحانا دیگه نمی تونیم با رفقا بریم الواتییی حیییییییییف ولی خوب کلاس پیچوندن و مسخره کردن معلم هم حال خودشو داره واااااااااایی خدا زندگی عاللییه ممنون آقا یاسر من ناراحت نیسم دارم به زندگیم می رسم نامردا هم می...
-
بلند کوتاه
شنبه 26 دی 1388 10:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA 24 دی 88 2:52:37 ظهر تا 3:19:40 5 شنبه بلندِ کوتاه -" من می خواهم دوست معمو لی ام باشد. قسم می خورم نگران نباش من همیشه با تو هستم. گریه نکن. کاری از دستم بر نمی آید. دوستَت دارم... اخم نکن ! فقط به فکر تلافی کردن هستی. دست هایت... لب هایت..." یاس من گفت و، شکست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دی 1388 19:02
فکر کنم یه کلمه اس که خودش الان کاملا بدون حرف اضافه ای حس منو می رسونه پس زیادی حرف نمی زنم: گریه
-
هنوز هم
چهارشنبه 23 دی 1388 18:11
من هنوز هم گاهی هوس می کنم بنویسم.اما دیگر نه این خودکار هوس خط خطی کردن دارد نه این کاغذ هوس خط خطی شدن.
-
اسطوره
شنبه 12 دی 1388 11:17
جمعه 11 دی 11 شب اسطوره وایساد جلوی من و همه چیز رو شکست. تو چشمای من صاف نگاه کرد و همه چیز زندگی من رو خورد کرد. با این که تو زندگی من آدم بزرگی هست ولی حق نداشت. حق نداشت همه چیز رو زیر سؤال ببره. حق نداشت با بی رحمی همه چیز رو به چالش بکشه. همه چیز رو خورد کنه. همه رو...حتی اگه مهم ترین آدم زندگی من آن قدر هم آدم...
-
اینارو بخون حال کن
پنجشنبه 10 دی 1388 09:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA جمعه 13 مرداد ماه سال 1385 مگر مریضی؟ ! به خدا اگر بخواهم ز خدا به جز تو چیزی همه هستی ام به پایت که برای من عزیزی قسم خدای خوردن نه چنان گناه دارد که ز دوستی ببری، که ز عاشقی گریزی همه ثروتم نگاهت، سخنان گاهگاهت به جهان چگونه سازم چو نیرزدم پشیزی ... نشنیده ای که لیلی سر...
-
دیروز
دوشنبه 7 دی 1388 14:20
یا حسین! ای حسین خودت به ما جواب بده ای حسین خودت بگو؟اینه؟اینه راه عزاداری؟قیام تو واسه این بود یا حسین؟ قیامت واسه این بود که روز عذات این قدر آدم از بین برن؟گلوی خشکت واسه این تیکه تیکه شد که ظهر عاشورات خون این همه آدمو بریزن؟اسلام واقعی ات همینه؟اسلامی که می خواستی همینه که اینا دارن به ما نشان میدن؟اسلامت همین...
-
سوال
دوشنبه 7 دی 1388 09:24
بچه ها یه سوال دارم اگه می شه هرکس چند تا از نوشته های منو بخونه بدون این که مشخصاتمو نگاه کنه حدس بزنه چند سالمه اگرم قبلا نگاه کردید لطفا بگید قبل از این که نگاه کنید چی حدس می زنید؟؟؟ممنون می شم
-
توصیف کلاس آقای اسعدی
یکشنبه 6 دی 1388 18:23
اینو پارسال نوشتم متأسفانه تاریخ دقیقشو یاد داشت نکردم امّا احتمال می دم که مال قبل از عید باشه مال وقتی که هنوز از آقای اسعدی خوشم می آمد( از اون جایی که دقیق جزوه بر می دارم فهمیدم.) ولی وقتی تو دفترم پیداش کردم کلی حال کردم کلی خاطره بود که زنده شد ای البته فقط بچه های 3/1 معروف(به قول مهشید ع)می فهمنش واسه همین...
-
مزرعه
یکشنبه 6 دی 1388 17:56
1 بهمن 87 زندگی هم چنان بی حاصل. مگر نمی گویند هر چه بکاری بر می داری؟ من که بذر آفت نمی پاشم. من چیزی نمی کارم. حتی بعضی وقت ها دانه های محبت را بین دیگران تقسیم می کنم تا بکارند امّا... امّا آخر من همیشه مورد هجوم ملخ های زشت قرار می گیرم، مزرعه ی من خاک است و خاک. نه میوه دارد و نه خار... ملخ ها چه می خواهند؟
-
زندگی
یکشنبه 6 دی 1388 17:31
این مال 30 دی 87 امروز باز هم امشب شد و امشب دوباره باز هم لیست سیاه بلند تر می شود. امروز باز هم... باز هم نمی دانم چه بگویم. نه مثل م. تیغ و خون نمی خواهم. من امروز از خدا می خواهم مرا بدون تیغ مرا بدون خون، دست عزرائیل بسپارد. امروز از خدا می خواهم صفحه های سفیدی که با خودکارم آبی می شوند، دیگر آبی نشوند؛ قرمز هم...
-
رفت
یکشنبه 6 دی 1388 17:30
این یکی هم 13 دی 87!!!! تقدیم به علی رضای عزیزم...فراموشت نمی کنم. می گویند:"رفت."!! آخر مگر می شود؟ او که تا دیروز بود، او که حرف می زد و... می گویند:"رفت." من که دروغشان را باور نمی کنم. آن همه گودال مستطیلی کنده اند؛ تا دروغشان را ثابت کنند. تا من باور کنم که رفت. می گویند:"قلبش دیگر نمی...
-
آش نخورده
یکشنبه 6 دی 1388 17:29
این هم 13 دی 87 اول کار و کم کاری. هنوز استخدام نشده ای و ساعت کار اجباری. هنوز فکرت را برایت پست نکرده اند که دیگر هیچ ایده ای نداری. هنوز حرف زدن بلد نیستی که ناگهان دیگر حرفی برای گفتن نداری. هنوز حتی نمی توانی روی دو پا با ایستی که زمین میخوری. این آش نخورده و دهان سوخته هم عجب حکایتی دارد!
-
می خندند
یکشنبه 6 دی 1388 17:24
این یکی 13 دی 87 به من می خندند وقتی می گویم: "نه گل یاس بنفش، نه آسمان صاف بی نقش، نه باران ریز پاییز و نه لبخند نازک کسی مرا یاد عشق نمی اندازد." جالب است که می گویند:"بهار فصل دوستی است." مگر تابستان و پاییز و زمستان فصل نیست؟ به من می خندند وقتی می گویم:"چشمان درشت سیاه و نه موی افشان...
-
می خندند
یکشنبه 6 دی 1388 17:24
این یکی 13 دی 87 به من می خندند وقتی می گویم: "نه گل یاس بنفش، نه آسمان صاف بی نقش، نه باران ریز پاییز و نه لبخند نازک کسی مرا یاد عشق نمی اندازد." جالب است که می گویند:"بهار فصل دوستی است." مگر تابستان و پاییز و زمستان فصل نیست؟ به من می خندند وقتی می گویم:"چشمان درشت سیاه و نه موی افشان...
-
من که بودم
یکشنبه 6 دی 1388 17:22
اینم مال همون 2 دی هست. تقدیم به همون کسی که... من که بودم روز اول؟ تو کی آمدی و من که شدم؟ تو که بودی روز اول؟ که آمدی و من که شدم؟ تو که آمدی من که دیوانه شدم. تو که با من ماندی من... من که بی تاب نفسی گرم نبودم، من که منتظر سواری با اسب سفید نبودم، من که هر لحظه شعر باران نمی گفتم، من که هر روز گل باغچه نمی چیدم....
-
دیوانه
یکشنبه 6 دی 1388 17:21
اینو 2 دی 87 نوشتم اگر دیوانگی نفهمیدن زندگی زندگی است ، اگر دیوانگی ندیدن لباس پاره اش است، اگر دیوانگی امید به سیاهی و نا امیدی از گل یاس است، اگر دیوانگی فراموش کردن و دوری لحظه های سختم است و اگر دیوانگی ترحم آن هاست؛ بگذار دیوانه باشم. اگر دیوانگی آرزوی دیر مردن است و اگر دیوانگی مجوز بازی کودکانه ی من است بگذار...
-
بال؟...
پنجشنبه 3 دی 1388 13:37
یه روزی روزگاری خانم بی بال نشسته بود و فکر می کرد که چرا نباید بتواند احساساتشو تو گوش مردم فریاد بزند و افکارش را بچسباند رو دیوار اتاقش!!!تصمیم گرفت همه چیز را از اول بررسی کند . همین طور که در حال فکر کردن بود یک دفعه برادرش آقای بال دار آمد و نشست کنارش و تلوزیون را روشن کرد و بالبال زنان مشغول شد به تماشای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دی 1388 18:31
به گمانم این ها فراموش کرده اند که ما اگر مسلمان نباشیم و تابع جمهوری اسلامی این ها نباشیم حداقل ایرانی هستیم و به گمانم این ها فراموش کرده اند که ما اگر از نظر این ها انسانیت نداشته باشیم لا اقل وحدت داریم.... به گمانم این ها فراموش کرده اند که ما اگر ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی نباشیم حداقل می توانیم اعتراض کننده...
-
گزارش کار جمعه
چهارشنبه 2 دی 1388 18:30
بیت اول طبق گفته ی استاد می کنیم آغاز با نام او که زندگی داد بود آن روز جمعه و روز استراحت آمدیم مدرسه به زور این ناظمای بی سیاست گشت شروع کلاس ریاضی کله ی سحر طوری گفتند اجباری است انگار هست چه خبر برف می بارید و زمین خیس و لیز سر ریاضی گفتند تابع و برد و دامنه این همه چیز درس که تمام شد فکر کردیم راحت شدیم پلی کپی...